آشنای غریب

سلام...

خوبید؟؟؟ 

این روزها حالم اصلا خوب نیس انگاری مشکل از زمین وآسمون برامون میباره...

ولی میگم بادوباد...آخه یه همسر مهربون و2تانی نی ناز دارم که امید زنده بودنم هستن ...

باوجود همه ی مشکلات حس می کنم خوشبخت ترین زن روی زمینم...

واز خدای مهربون می خوام که این خوشبختی رو هیچوقت از ما نگیره...

امروز دوباره یه سری از عکسهای دخملیهامو گذاشتم البته باز به سفارش عمه ی گرامی بچه ها ...

آخه خیلی وقته نمی بینتشون ودلش حسابی تنگولیده ...منم نیس مهربوننننننننننننن عکسها رو گذاشتم...


لطفا برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب بروید...




ادامه مطلب
نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 14:25 توسط ...| |

سلاممممممممممممممممممم

امیدوارم حال همه ی دوستهای گلم خوب باشه....

این روزها فرصت نمی کنم بیام نت ولی ممنون که میاد وبهم سر میزنید...

گفته بودم که قراره پست جدید عکس فسقلیهامو بذارم  نشد که عکس بگیرم ازشون...

چند تایی با گوشیم گرفتم ولی کیفیت نداره  از اونجایی که عمه جونشون کچلم کرده به اجبار همون عکسها رو میذارم...


الهی فدای دخملیهام بشم عاشقشونمممممممممممممممممممممم...

برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب بروید...


ادامه مطلب
نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۲ساعت 14:56 توسط ...| |

سلام 

امیدوارم حال همه ی دوستهای گلم خوب باشه... 

این روزها وقت نمی کنم بیام بهتون سر بزنم...

چرا؟؟؟

آخه 24 روز پیش یه اتفاق خوب تو زندگیم افتاد... 

خدایه دخمل کوچولوی ناز بهم هدیه داد

یامیشه گفت یه فرشته کوچولو پاشو به زمین گذاشت

که بهش میگیم "تانیا" 

تانیاکوچولوخیلی بامزه است ودرست کپ بچه گیهای تبسم

من عاشقشونم وخیلی دوستشون دارم... 

به سفارش عمه شبنم توپست بعدی عکس دخملیهارو میذارم...

تابعد...


نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ساعت 10:5 توسط ...| |

 دوست دارم زمستانی را که معافم می کند

 از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد ...

و از اشکی که در نگاهم می چرخد

  و به همه می گویم

ســــرمـــا خــــورده ام  !!!

نوشته شده در شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:47 توسط ...| |

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی.

  دلت بگیره ولی دلگیری نکنی.

  شاکی بشی ولی شکایت نکنی .

  گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...

  خیلی چیزا رو ببینی ولی ندیدش بگیری

  خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری!

  خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی ....

نوشته شده در شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:34 توسط ...| |

كودكي هايم را ورق ميزنم برگ به برگ

روزهاي زيبايش رامعصومانه ترين بغض هارا

آرام ترين دلهره هارادر ميان نوازش هاي دستان مادرم

كنج خاطراتم ورق مي زنم

آه مادر

مرا ورق بزن

ببين چه كبود چه زخمي چه دلتنگم نميدانم من تورا گم كرده ام

ياتواز من دلگيري شبهاي تب دارم را بغض دارم را

دلهره هاي بسيارم را تشنه دستان نوازشگر توام

آه مادر

مرا ورق بزن

شايد سر سطر حرفي بنويسي...

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۱ساعت 14:56 توسط ...| |

فرقی نمی کند چطور بودنش 

دور یا نزدیک بودنش, پیر و جوان بودنش, خندان و اخمو بودنش ..

همین که هست

دلگرمی من را کافیست ....

صدای گامهای پدر به من آرامش میدهد

حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند

دوستت دارم ای مهربان، پر صلابت، پــــــــــــدر

نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:47 توسط ...| |

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم...

وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند...

 وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوستشان دارم...

 بي تفاوت مي گذرد...


نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ساعت 14:1 توسط ...| |

تبسمم

تبسم تو تجسم همه ی خوبیهاست

           

سلام

به همه ی دوستای خوبم...

احوال شما؟؟؟

امیدوارم که حال همه خوب باشه ...

امروز میخوام  از قشنگترین هدیه ی خدا به خودم بنویسم !!!

یعنی ار دخمل کوچولوم تبسم که نفس منه...

دخملیم خیلی شیرینه...تازه داره حرف زدن یاد می گیره ...

عروسکهاشو خیلی دوست داره ...هروقت میخواد کسی رو نازی کنه میگه(زی زی) به باباش میگه(با)

وقتی میخنده خیلی جیگولی میشه دلم میخواد لپهاشوگاز بگیرم...

چندتاعکس ازدخملیم گذاشتم تادوستهام ببینند...

 

                  

تا سلامی دوباره بای

نوشته شده در جمعه دوم دی ۱۳۹۰ساعت 16:50 توسط ...| |

سلام...

نمیدونم چرا امروزدلم برای دوران کودکیم تنگ شده !!!

بعضی وقتهاچشمهامو می بندم وبر می گردم به دوران شیرین کودکی...

زمانی که همه دغدغه هامون باختن تو بازی لی لی وقایم باشک بود...

دلم واسه همه شیطتنت هایی که من وداداشم داشتیم تنگ شده...

دلم واسه یه دل سیر نگاه کردن..بغل کردن وبوسیدن باباومامانم تنگ شده...

دلم واسه همه ی لحظات خوشی که سپری شدبشدت تنگ شده...


کاش تو کودکی می موندم 

تا به جای دلم سرزانوهام

زخم می شد...

نوشته شده در یکشنبه ششم آذر ۱۳۹۰ساعت 15:31 توسط ...| |

Design By : nightSelect.com