فاصله ها......هیچ وقت تمام نمیشوند......حتی در قصه ها......همیشه می گوییند......یکی بود یکی نبود......انگار هیچ وقت نمیشود......همه باشند......همه با هم......در کنار هم باشند......جایی......زمانی......فاصله ای......چیزی نباشد......تا قصه ها کامل شوند......امان ازاین فاصله ها......! کارگر خسته ای سکه ای از جیب جلیقه ی کهنه اش درآورد تا صدقه دهد ناگهان جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد: "صدقه عمر را زیاد میکند"