حرف هایم...
دلخوری هایم...
دلتنگی هایم...
و تمام اشک هایم بماند برای بعد تنها به من بگو با او چگونه میگذرد
که با من نمیگذشت ..........
اینجا شاید از کوفه هم بدتر است ،
نامه که چیزی نیست ، همه برایت اشک می دهند ،
با خونشان دعوت از تو را امضا می کنند ،
ادعا می کنند عاشق و دیوانه ی تو اند ،
حتی بعضی موقع ها هم از ته دل تو را می خوانند ،
ولی ،
ولی وقت عمل می رسد ،
روی هرچی کوفی هست را سفید می کنند ،
امان از مردم کوفه ...
همه بهم می گفتن خدا دعای بچه ها رو قبول می کنه ،
ولی هیچ وقت یادم نمیره ، بدترین دعایی که اون موقع کردم این بود :
خدا یک کاری کن زودتر بزرگ شم ... و سال ها حسرت به خاطر مستجاب شدن آن ...
"سنگ شدن دلم "
آخرین سین امسالم بود ...
دیگر هیچ نگاهی دلم را نمیلرزاند
حواست هست خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا؟
صدای هق هق گریه هام ... از گلویی میاد که تو گفتی از رگش به من نزدیکتری !
حواست هست خدا؟ ...
هر وقت صدای شکستن خودمو شنیدم ....
گفتم باشه منم خدایی دارم...
حواست هست خدا؟
از بچگی تا الان هر وقت زمین خوردم و به سختی پاشدم یه جمله شنیدم "غصه نخور خدا بزرگه"
حواست هست خدا؟
حواست هست هر روز باهات درد دل میکنم؟ حواست هست غصه هام داره سنگینی میکنه؟ حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه؟
حواست هست نفس کم آوردم؟
خدایا نفس میخوام خوشی میخوام ... زندگی میخوام ... خدایا یه خنده از ته دل میخوام ... خدا خیالت راحت ، بازم قلبم شکست
انگارپاى ثانیه ها لنگ مى شود وقتى دلى براى دلى تنگ مى شود.
چقدر باید بگذرد؟؟
تا من در مرور خاطراتم وقتى از کنار تو رد مى شم تنم نلرزد ... بغضم نگیرد ...
گاهی دلتنگی ها زیر نقاب سکوت پنهان میشوند....
باز هم بی صدا دلتنگتم!
ادامه مطلب********
ادامه مطلب ... کاش می شد بچگی را زنده کرد
کودکی شد کودکانه گریه کرد
شعر قهرقهر تا روز قیامت را سرود
ان قیامت که دمی بیشتر نبود
فاصله با کودکی هامون چه کرد
کاش میشد
بچه گانه گریه کرد ......
چه رازیست در پس حصار این فاصله ها که این گونه مرا دلتنگ دیدارت میکنند...........؟
اگر درد داری
تحمل کن...
روی هم که تلنبار شد
دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست...
کم کم خودش...
بی حس میشود!!
سرسری زندگی کن و رد شو ! دقت “دق” ات می دهد …
خدایا ممنون که مرا در حد ایوب میبینی …
ولی تمامش کن !
دیگر بریده ام …
چه مسخره است سوال امتحانی که میگوید :
جای خالی را پر کنید
من اگر میتوانستم
جای خالی تو را پر میکردم
چه لحظه دردآوریه اون لحظه که میپرسه : خوبی ؟
بغض تو گلوت میپیچه … ۵ خط تایپ میکنی ، ولی به جای enter … همه رو پاک می کنی و می نویسی : … خوبم مرسی تو خوبی ؟
سخت است
..خیلی سخت..
وقتی بدانی او کجای زندگی توست
ولی ....ندانی تو کجای زندگی او هستی
تشنگی بهانه بود
آب را با لیوان تو می خواستم !
نوازشم کن
نترس …
تنهاییم واگیر ندارد
مثل آبی که رو آتیشه
وقتی هستی دلم آروم میشه
از عشق های این روزا داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت ! چه برسد به شیرین و فرهاد … !
خنده داره …
وقتی مال یکی دیگه میشی
تازه همه یادشون میفته
تو هم وجود داشتی !
انگار در دلم حرفی دیگر باقی نمانده تا برایت بگویم
تنها یک جمله !
هنوزم دوستت دارم …
سکوت
اولین سین امسال من است … !
بگذار بگویند خسیس است
من دوستت دارم هایم را الکی خرج نمیکنم
از همان اول که به استقبالش میروی
به فکر بدرقه کردنش هم باش
دل نبند !
خیلی حرفه وفادار دست هایی باشی که حتی یک بار هم لمسشون نکردی !
سخت در حیرانم که چه وقت روزگار میخواهد تمام کند “این نمک پاشیدن بر زخمهایم را” ؟
آغوشی میخواهم برای گریستن … هوای حوصله ابری است !
عادت میکنم به داشتن کسی و سپس نداشتنش …
به بودن کسی و سپس نبودنش …
عادت میکنم …اما…
فراموش نه …
جور میکند خدا در و تخته را با هم …
همانطور که من و تو را آشنا کرد …
تو شدی خاطره ساز …
من شدم خاطره باز …
تنها که باشی گاهی آرزو میکنی
یک نفر صدایت کند … حتی اشتباهی … !
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری !
آرامشم در این روز ها مدیون همون انتظاریست که دیگر از هیچکس ندارم …
تبعید آدم بهانه داشت
یک سیب !
اما من
هنوز نمیدانم چرا
بی بهانه از قلبت تبعید شدم !
عجب قانونی شد این قانون باهم نبودن که خودمان وضع کردیم
و هیچ تبصره و ماده ای برای روز مبادا نگذاشتیم
منی که کنارش تو نباشد بزرگترین پارادوکس دنیاست …
کاش کسی میدانست وقتی دلتنگی ها ، هم وزن یک “آه” اند چقدر سنگینن …
عشق باریدم ، اما چه حیف که با چتر آمدی …
سالی که بر من و تو گذشت ۳۶۵ روز نبود
جمعه ها را باید دو روز حساب کرد …
برای دوست داشتنت نیاز به استخاره نبود
اما برای با تو بودن و با تو ماندن
سراپا نیازمند استجابت دعایم
خوابم نمی برد …
تو را اما …
خواب که نه ، دنیا برده است …
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی …
وقتی می مانی و تحمل می کنی ، از خودت یک احمق می سازی …
امشب از آن شب هایی است که دل هوای آغوشت را کرده …
افسوس که جز پاهای بغل کرده ام مهمانی ندارم
دیکتاتور تویی و آغوشت !
که هر بار مرا تسلیم می کند !
همه رو خط زدم
فقط زیر تو خط کشیدم
اینو بدون
که من جاتو به کسی نمیدم !
خطش راعوض کرد …
من ماندم و “دوستت دارم” هایی که هرگز تحویل داده نشد …