زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد......

صدای سکوتــــــــــــ

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد......

صدای سکوتــــــــــــ

عاشقانه

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست  

 اگر برف بیاید هست..
اگر برف نیاید نیست..
مثل دنیای مــن..
اگر تــو باشی هستم..
اگر نباشی
…..

*

عشق آن نیست که به هم خیره شویم عشق آن است که هر دو به یک    

 

 

سو بنگریم .

داستانک

                                                                                    

ازیک دختربچه بدجوری کتک خوردم !


امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین.......

گلچین

سکوت برفی

 

روباه ایستادونگاهش رابه کلاغ سیاه دوخت که در سپیدی برف برق میزد. 

 

یک کلاغ   

کلاغ هم ناگهان چشمش به روباه افتاد.گویا باچشمانشان چیزی بهم میگفتند. 

 نگاهشان درهم گره خورده بود و هیچ کدام حاضر به رفتن نبودند  

روباه در دلش گفت : چه منظره زیبایی!سیاهی پر های تو دراین سپیدی برف چه کسی گته که تو .....

 

وکلاغ باخود اندیشید: ((چه چشم های قهوه ای گیرایی! چه کسی گفته که تو....))

 

هردو بدون انکه بدانند به یک چیز فکر میکردند واین قلب هایشان رابهم نزدیک کرده بود.انها  

بدون هیچ کلامی یکدیگر رادیده  وشناخته بودند .حالا دیگرقلبهایشان ازان یکدیگرشده بود.

 

 

مرگ اوا ز 

وقتی مترسک پای تنهایی پرنده ننشست پرنده دل تنگی اش را درگلوی زخمی اش کشت از ان پس گوشمان را سپردیم به صدای قراقار کلاغ ها .  

 

نظرنشه فراموش..........