سلام روزگار…
چه میکنی با نامردی مردمان…
من هم …
اگر بگذارند …
دارم خرده های دلم را…
چسب میزنم…
راستی این دل …
دل می شود ؟
مرد باید مـــــــرد باشه...
شونه هاش پهن باشه که وقتی بهش لم میدی بتونه
تکیه گاهت باشه...دستاش باید بزرگ باشه تا بتونه دستاتو
غرق کنه...
صداش باید مردونه باشه تا وقتی از جیغ جیغای خودت خسته
میشی یه طنین دیگه بهت آرامش بده،
ابروهاش باید پهن باشه برای اینکه وقتی نگاش می کنی نری
تو فکر اینکه کدوم ور ابروش کجه و موقع تمیز کردن از کجاش زیادی
برداشته ...
گاهی باید ته ریش داشته باشه ، هپلی باشه تا رو صورتش
دست بکشی و بگی بهش خارخاری!!
تـمام نـیـمکـتـهای پـارک دو نـفـره اند
بـی خـیـالــ…
بـه درخـت تـکـیـه مـیـدهـمـ…
بـعـضـی وقـتـا بـایـد
بـقـیه ی احساست رو بـگیـریــــ
بـزنـی تـو گوشـشــــ
باتـمام قـدرت سرش داد بزنی و بگیـــ :
خـفـه شـو دیگـه بـسمهـــ
تا الان هر چی کشیدمـــ
به خـاطـر تو بودهـــ
فیلمـ مسـפֿـره اے بہ نامـ "زنـבگـے"
با بازیگر مزפֿـرفـے بہ نامـ "مـלּ"
از کارگرבاטּ פֿــوبـے بہ نامـ "פֿــבا"واقعا بعیـב بوב ...
و تو را از تمام خاطراتـــــم پاکـــ میکنم
" تو "
غلــط اضافــی زندگیـــــم بـــــــــــــــودی
آموخته ام:
تنهاچیزی که یک شخص میخواهد
دستی برای گرفتن وقلبی برای فهمیدن
ونیز آموخته ام عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت.
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
شنیدی که دلم گفت بمان ایست
به خدا وقت خداحافظی ات نیست
نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست
گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست
خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانائی !
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ،
بپرستی ،
بر دامنش به نیاز چنگ زنی ،
غرورت را بر قامتش بشکنی ،
برایش باشی ، نمی آفرینی؟
چرا چنین نمی کنی ؟
مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟
خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی
دکتر شریعتی
مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم
اگر تنها ترین تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین تمام نداشتنهای من است.
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.
اخلاص: یکتایی در” زیستن ” یکتایی در” بودن” یکتویی در “عشق”
حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود. افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند وبزرگترین دردش رابی آبی نامیدند .
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمشان داریم و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی مان.
در عجبم از مردمی که خود زیر ظلمو ستن زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاد زیست
مرا کسی نساخت، خدا ساخت
نه آنچنان که “کسی می خواست”،
که من کسی نداشتم.
کسم خدا بود،کس بی کسان.
او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از “من دیگر”م.
من یک گل بی صاحب بودم.
مرا از روح خود دمید.
و بر روی خاک و در زیر آفتاب،
تنها رهایم کرد.
“مرا به خودم وا گذاشت”
دکتر شریعتی