زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد......

صدای سکوتــــــــــــ

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد......

صدای سکوتــــــــــــ

انصاف نیست ؟ !

انصاف نیست ؟ !
رفتنش با خودش باشد …
فراموش کردنش با من …

عمر من … !

روز های ابری گلهای آفتابگردان بلاتکلیفند
مثل همه ی روزهای عمر من … !

تو فقط قول بده …

تمام خستگی هایت را یک جا می خرم ! تو فقط قول بده … صدای خنده هایت را به کسی نفروشی !

زیاده خواهى ام را …

تمامت را یک جا با هم مى خواهم به رویم نیاور زیاده خواهى ام را …

هستن کسایی که..

توی زندگی هستند کسایی که هیچوقت ترکت نمیکنن ولی بلدن کاری کنن که خودت یواش یواش ترکشون کنی !

دور تو

نشسته ام به یاد کودکی هایم دور غلط ها یک خط بسته می کشم
دور تو
دور خودم

واقعا خوش بحالت

بی طاقتی عادت آن روزهایت بود !
این روزها برای گرفتن خبری از من خیلی صبوری …
واقعا خوش بحالت

بیچاره خدا !

من
دعا میکنم
تو را داشته باشم
تو
دعا می کنی
دیگر نباشم
بیچاره خدا !

خدایا !!!!!!!!!!!!

خدایا !!!!!!!!!!!! 

یا خیلی برگردون عقب ... 

یا خیلی بزن حلو ... 

اینجای زندگیم خیلی دلم گرفته !!!

این را به همه بگو

در خاطری که تو هستی … دیگران محکومند به فراموشی ! این را به همه بگو

..... تو در میان باشد !

گرمایی بودم همیشه ، ولی بین خودمان بماند

سرمایی می شوم وقتی پای آغوش تو در میان باشد !

تو حرف نداشتی !

تمام حرف ها پشت سرت بود ، به دنبالت الفبا را قدم زدم ؛ تو حرف نداشتی !

چهار فصل

چهار فصل که حرفه …

فصل پنجمی هست به نام تـــــــــو ، به هوای تـــــــــو

کافه چی

آهای ! کافه چی ، میزهایت را تک نفره کن ، مگرنمی بینی ؟ همه با خدا تنهاییم !

در خلوتی

دوست دارم تنها باشم
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته
در خلوتی
کنج آرام این اتاق خالی
به یاد آن روزگاران
خاطراتم را یاد کنم

سنگینــــــــــــــ

نه اینکه زانو زده باشم …

نــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!

فقط تنهایی سنگین است !

همدم من

سایه ها
انگار حرف می زنند
این روزها
سایه من ؛ همدم تنهایی ام شده است

ببخش

" مادر "

مرا ببخش

درد بدنم بهانه بود !

کسی رهایم کرده

که صدای بلند گریه ام؛

اشک هایت را در آورد...
http://s1.picofile.com/file/7659248488/1360994905663982_thumb.jpg

عشق و عشق بازی


نمیدانم انسانها عشق میخواهند ؟

یا عشق بازی ؟

فرق این دو را کی‌ میدونه ؟

دل تنگم

دل تنـــــــگم.......

دل تنــــــــــگــــــ آن روزهـــــــــا

ک نمیـــــــدانم محبتهایــــــش توهــــــــم من بــــــــــــود!!!!

یا تــــرحم او؟؟!!!!!!!!!!!!!

مهربانی چه رنگی است . . .؟


عشق را رنگ آبی زدم، دوست داشتن را قرمز، نامردی را سیاه، دروغ را سفید،

ولی نمی دانم چرا به تو که میرسم نمی دانم مهربانی چه رنگی است . . .؟

چه عم انگیز...

چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت

می جوشد و می خواند و می نالد ،

تو تشنه ی آتش باشی و نه آب.

 و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی

آن بودی ،بخار شد و به هوا رفت

و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید

و از آسمان آتش بارید

تو تشنه ی آب گردی و نه آتش ...

 و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ،

از غم نبودن تو می گداخت ...

                                                                                 دکتر علی شریعتی

انگار همین دیروز بود

گاهى باید بغضت را بخورى و اشکت را تف کنى

که مبادا دل کسى بلرزد…!

حتى در تنهایى خودت حق اشک ریختن ندارى

چرا که قرمزى چشمهایت دل میشکند!

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

گاهى باید بغضت را بخورى و اشکت را تف کنى

که مبادا دل کسى بلرزد…!

حتى در تنهایى خودت حق اشک ریختن ندارى

چرا که قرمزى چشمهایت دل میشکند!

تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

انگار همین دیروز بود

کاشکی

ڪـاشــڪــے تـَلــפֿــے زنـבگــے ڪــَــمـے الــڪـُل בاشـتـــْـ شـایـב مـَســتـمـاלּ مـےڪـــرב وَ בرב را نـمـےفـہـمـیـבیـ ـم(!) خـاطــره مثــل الــڪـل نیــسـت ڪــﮧ بـپــَره פֿــاطـره פֿــاطــرَسـتــ نمــیـره میـــمـونـﮧ و בاغـــونـت میـڪُــنـﮧ

گآهے بآیَـב

هـ یـچ وَقتـ نَبآیَد بِـﮧ اِجبآر خَنـ دیــد گآهے بآیَـב تآ نَهایَتـ آرامِشـ گِریـﮧ کَـ رב ... تَبَسُمـ بَعـ ב اَز گِریـﮧ از رنگیـטּ کمآטּ بَعـב از باراטּ قَشَنگ تَرهـ

خدایا تو در چه حالی؟؟؟

یکی مدال های المپیکشو میشماره... یکی اسکناس ها و تراولاشو... دیگری گناهاشو... و در همین نزدیکی... کودکی میشمارد از خانواده اش چند نفر باقی مانده است... خدایا تو در چه حالی؟؟؟

خالق انار.

باورنمیکنم خالق نظم دانهای انار،زندگی مرااینگونه بی نظم چیده باشد

میچکد........

باران مى گوید : من مى بارانمت............ ابر مى گوید : من مى زایانمت................... زمین مى گوید : من مى پرورانمت در دل خویش...... چشمه مى گوید : من مى رویانمت از دل زمین.............. رود مى گوید : من بر دوش خود مى نشانم و تا مقصد مى رسانمت........................................................ دریا مى گوید : من مکان ات مى دهم و هیبت مى بخشمت......................................................... قطره هیچ نمى گوید،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، آرام از گوشه ى چشمِ آسمان فرو می چکد....................................... نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظـــــــــــــر

دل بی کس من........

در سوگ دل ؛ کاش تو را ارزان نمیفروختم تا اینگونه غریبانه مرا ترک نکنی...؟ دلم چرا تنهایی ؟ نکند قدر و قیمت تو فقط برای من مهم بود من تنها آمده ام تا تو را در جنگل خاطرات مدفونت کنم . تو فقط مرا درک خواهی کرد.تو هم میروی تا برای همیشه تنها بمانم چقدر زخمها کاری بود که از پا اُفتادی ؛ این زخمهای عمیق را چگونه میتوانستم درمان کنم؛من تنها آمده ام تا به سوگ تو بنشینم دلم چه بی کس شده ای ؛ شاید هیچ کس به من تسلیت هم نگوید ؛ روی سنگ قبرت چه بنویسم: نام : دل تاریخ تولد : از آغاز عشق تاریخ وفات : غروب عشق خداحافظ ای دل بی کس من ؛ ای آشنای تا ابد غریبه ای راه روشن مفقود ؛ یار دیرین غریبه من .............

نور نمیخاهم..

چراغهاراخاموش کن نورنمیخواهم نگاهم که میکنی برق نگاهت من راکه هیچ شب رامچاله میکند..

نمی ایی...

نمى آیی ببینى که با رفتنت ، با تمام زنانگى ام چه مردانه کنار آمده ام…

کاشکی

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم... هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره... هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...

سفیدی رو.....

هروقت تونستی برف رو سیاه کنی کلاغ را سفید کنی هروقت تونستی آتش را ببوسی تو آب نفس عمیق بکشی هروقت تونستی اشک سنگ رو ببینی شادیه غم را ببینی اون موقع من تو را فراموش خواهم کرد

ببین...

ببین غمگین، ببین دلتنگ دیدارم... ببین خوابم نمی آید، بیدارم... نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو: تورا بیش از همه کس دوست میدارم

رفته بودم سر حوض

رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب... آب در حوض نبود ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود پسر روشن آب، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد