هَـمیشه بـآید کَسـی باشدکـــہ مــَعنی سه نقطههاے انتهاے جملههایَتـــ را بفهمدهَـمیشه بـآید کسـی باشدتا بُغضهایتــ را قبل از لرزیدن چـآنهات بفهمدبـآید کسی باشدکـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمدکـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...کسی بـآشدکـــہ اگر بهانهگیـر شدے بفهمدکسی بـآشدکـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودنبفهمد به توجّهش احتیآج داریبفهمد کـــہ درد دارےکـــہ زندگی درد داردبفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــبفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران...براے بوسیـدَنش...براے یک آغوشِ گَرمــ تنگ شده استهمیشه باید کسی باشدهمیشه....